كلامى از نور

پيامبر خدا صلى‏‌الله‌‏عليه‌‏و‏آله: خدا بركت دهد به آن كس كه آسان مى‏‌فروشد، آسان مى‏‌خرَد، آسان قرض مى‌‏دهد و آسان مطالبه مى‌‏كند.

استفتائات روز

در حكم به حرمت ريش تراشيدن دليل آورديد روايت ( ريش تراشيدن از مثله است و هر كه مثله كند لعنت خدا بر آن باد ) ولى در آن روايت از چند جهت اشكال مى نمايند. 1ـ لعنت نمودن حرمت عمل را نمى رساند زيرا كه اى بسا بر آن كسى كه كار مكروهى را كه انجام مى دهد و يا مستحبى را ترك مى كند لعنت شده است و اين كشف مى كند كه لعنت به اولين مرتبه هاى دورى از خدا عموميّت دارد؟ 2 ـ و روايت انصرافش به تراشيدن ريش ديگران به قصد توهين كردن و خوار شمردن آنها مى باشد زيرا كه حالت طبيعى مثله همين است. 3 ـ همانا آن حكايت از يك واقعيتى مى كند كه در آن زمان بود چونكه ريش تراشى مرسوم نبود و اجتماع از آن نفرت داشت همانند مثله شمرده شده نه اينكه از نظر شرع همانند مثله باشد، و وقتى كه همسان شرعى نشد ديگر حكم مثله به آن بار نمى شود زيرا كه آن مثله نيست.

اشكال اول برطرف مى شود با اينكه لعنت ظهور در حرمت دارد و برگشتش بر حرمت است اگر چه در مقام باز داشتن از آن عمل باشد و اصل در باز دارى تا وقتى كه اجازه نشده است حرام بودن است بنابر آنچه در بحث امر و نهى در اصول گفته ايم. علاوه بر اين همسان نمودن آن با مثله در مقام كافى است كه بنا را به حرمت بگذاريم بدان جهتى كه از حرمت مثله آن هم معلوم مى شود. همانطورى كه اشكال دوم هم بر طرف مى شود با اينكه به انصراف مزبور وجه و منشائى نيست، زيرا كه ظاهر حديث دلالت دارد كه آن حالت مخصوص در خودى خود و به عنوان اولين مبغوض و ناپسند است و همسان نمودن آن با مثله تعبّدى است مانند قول پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) كه فرمود ريش نور است آن را از بين نبريد ( الشيب نور فلا تنتفوه ) در صورتى كه نمى توان آن را تنها به آن جايى كه تابان و نورانى باشد حمل كرد، و اما معنايى كه در سؤال ذكر شده و آن عبارت از تراشيدن ريش ديگرى به قصد اهانت و پست شمردن آن است در صورتى كه حرمت آن از حرمت مثله كردن مهمتر است و واضحتر از اين است كه احتياج داشته باشد بر اينكه آن را با مثله همسان نمايند. زيرا كه در آن هتك حرمت خداوند متعال با هتك حرمت بنده اى مؤمنش در بدن و آبرويش مى شود، و حرمت ناسزا گفتن و دشنام دادن و كوچك شمردن مؤمن كمتر از آن است در صورتى كه در آن باره رواياتى وارد شده است كه در آنها مضمونهاى سخت در خصوص بد شمردن و پرهيز نمودن و باز دارى از آنهاست كه با زبان باز دارى مذكور در حديثى كه با آن استدلال شده است ندارد و به آن شباهت ندارد و در صورتى كه آن يك حالت شايعى نيست كه اطلاق روايت به آن منصرف شود مانند ريش تراشيدن كه آن هيئتى است كه گردنكشان و خودستايان آن را اختيار مى كنند، و روايات بسيارى از پيامبر و ائمه (عليهم السلام) به آن اشاره دارد و روايت شده است كه به محضر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) فرستادگان كسرى وارد شدند در حالى كه ريشهايشان را تراشيده و سبيل هايشان را گذاشته بودند و اين كار را از آنها ناپسند شمرد، و اين هم ما را نزديكتر مى كند كه حديث را بدان نحو استدلال نماييم تا اين هيئت در ميان مؤمنان شايع نشود و خيلى بعيد است كه آن را به معناى ديگرى كه شايع نيست و آنكه از جهت حرام بودن شديدتر و روشن تر است از اينكه به اين بيان اكتفاء شود حمل نماييم. بويژه كه معناى اولى مقتضاى اطلاق است ولى معناى دوّمى قيدى را مى خواهد كه شاهد بر آن هم نيست. و از اين بيان جواب وجه سوم روشن مى شود پس همانا آن اگر از آن قصد شود كه ريش تراشيدن در اجتماع مورد قبول نيست زيرا كه آن سبك متداول بر اهل تكبّر و غرور و خوش گذران و بيهوده مى باشد اين بعيد نيست ولى اين با همسان شدن با مثله سازگار نيست و اگر از آن اراده شود كه آن مورد پسند اجتماع نيست زيرا كه آن از كارهاى زشت شمرده مى شود و همانند بريدن گوشها است پس همسان نمودن مثله بر آن گر چه مناسبتى دارد ولى با آنكه گذشت كه آن مُدِل و طرز مخصوصى است به گروه خاصّى كه خداوند متعال به شايع شدن آن راضى نيست، و از آن هم نهى شده است سازگار نيست و علاوه بر اين تمامى آنها كه گفته شد پنداريست كه شاهدى بر آن نيست و با اطلاق حديث و زبان آن تناسب ندارد، بلكه با همسان نمودن پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) آن را با مثله مطابقت ندارد، چون وظيفه اش نيست كه كُبراهاى خارجى را كه روشن است تطبيق نمايد. آرى احتمال ذكر شده آن وقت موجّه بود كه تعبير اين چنين مى شد ( به جهت اينكه ريش تراشيدن مثله است پس بر ريش تراش لعنت خدا باد ) خلاصه اينكه راه گريزى از ظاهر حديث نيست از اينكه همسان نمودن به مثله تعبّدى است و به جهت اينكه زمينه را براى منع از اين كار فراهم نمايد سوق داده شده است و اين به جهت امر نهى شده از آن آنرا زير عنوان كبرائيكه خيلى زشت شمرده شده است وارد كرده است.

اگر پدر مقلد سيد خوئى رحمة الله باشد و خمس فرزندان صغيرش را ندهد وظيفه اى فرزند به هنگام بالغ شدن و تقليد كردن از جنابعالى چيست آيا بر او واجب است كه تمامى دارائيش را و حتّى تلف شده ها را خمسش را پرداخت نمايد؟

واجب است بر او خمس آن را بدهد و سر سالش اولين روزى است كه بر آن منفعتى گرچه از راه هديّه و مانند آن برسد و در صورت ندانستن لازم است با حاكم شرع مصالحه نمايد.

آيا در داخل حرمها و عتبات مقدّسه صلوات بر محمّد و آل محمّد (عليهم السلام)را بلند گفتن همانطورى كه عوامها در حرم حضرت امام حسين (عليه السلام) و غير از آن صلوات بلندى مى فرستند جايز است؟ و آيا آن مصداق به قول خداوند متعال نمى شود كه فرمود: ( لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لاتجهر واله... )( ) صداهاى خودتان را فراتر از صداى پيامبر نكنيد و در برابر او سخن مگوييد (و داد و فرياد نزنيد)؟

مستحب است كه در فرستادن صلوات بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) صدايش را بلند نمايد همانطورى كه در حديث صحيح از ابى عبدالله الصادق (عليه السلام) آمده است كه فرمود (قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) ارفعوا اصواتكم باالصّلاة علّى فانها تذهب بالنفاق) پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود صداهايتان را هنگام صلوات فرستادن بر من بلند كنيد كه آن نفاق را از بين مى برد، امّا آيه كريمه همانا آن در خصوص بلند كردن صدائى كه با ادب منافات دارد، و به مبناى اهانت است وارد شده است، همانطورى كه روايت شده از بعض اهل جفاء كه آنها آمدند حضرت را صدا مى كردند در حالى كه او در خانه و اينها در بيرون بودند، مى گفتند: يا محمّد بيرون شو پيش ما بيا، و اين پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) را ناراحت مى كرد آيه نازل شد تا آنها را از اين كار باز دارد و آيه به آنجائى كه احترام كردن به او است و بزرگداشت از خداوند متعال است، و يا مى خواهد واجبى را انجام دهد را شامل نمى شود، همانطورى كه در حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)صبح و شام صدا را با اذان گفتن بلند مى كردند، و شاعران و گويندگان در مجالس با حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در مدح او شعر مى گفتند و سخنرانى مى كردند، و صدايشان را در موقع جنگ و همانند آن از مناسباتى كه مقتضى بر آن بود بلند مى كردند، پس آنكه در مشاهد مشرفه صداهايشان را با صلوات فرستادن بر او بلند مى نمايند از افضل نزديكى ها (قربات) است، مگر اينكه از رسيدن ضرر به گوينده و يا به ديگرى از مؤمنين بترسند آنوقت به خاطر اين زيان حرام مى شود، نه به جهت بلند كردن صدا.